- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مناجات با حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
ادب از محضر تو درس ادب میآموخت معرفت دور و برت اصل و نصب میآموخت این عبارت چه بلند است که گفتی کوتاه باید امروز در این عرصه نگین باشی تو صاحب چهار یل ماه جـبـین باشی تو پــســرانـم هــمـه قــربـان ابـاعـبــدالله گفته بودی قمرم نه، قـمر فاطمه باش گفـته بودی که اسـیر ثمر فاطـمه باش پــســرانـم هــمـه قــربـان ابـاعـبــدالله عمر با برکت تو در طلب یار گذشت در فداکاری و دین داری و ایثار گذشت پــســرانـم هــمـه قــربـان ابـاعـبــدالله یــاد بـایـد کـنـم امـروز مـؤدب از تـو حاجـت خـویش گـرفـتـیم مرتب از تو پــســرانـم هــمـه قــربـان ابـاعـبــدالله
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
از همان روزی که دق الباب کردی خانه را مادری کردی دوباره دختری دردانه را خانه کردی در دل پاک امیرالمومنین با کـنـیزی آمدی تا سرور عـالم شوی مُحرم این خانه گشتی با خدا محرم شوی نور چشمت شد برای نور عالم نور عین نیستی مادر ولی چون مادری بر زینبین باز هم این خانه با عطر وجودت خانه شد باز هم شب آب با دستان تو پیمانه شد چار گل را کاشتی در خاک باغ آسمان چار گل آوردی و دادی به دست باغبان در وجود پاک عباست ادب اعجاز کرد شد علمدار حسین و در عرب اعجاز کرد بیقرارِ شاه بود و بیقرارش بود مشک اعتبار عشق بود اعتبارش بود مشک مشک را پُر کرد از آب و به سوی خیمه شد آبرویش آب بـود و آرزوی خـیمه شد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت اُمُّ البنین سلاماللهعلیها
جـز با زلالِ نـورِ الهـی نـسب نداشت ذکری به غیر نام علی روی لب نداشت آمـاده کـرده بـود سـپـرهای خویش را تـا پــاسـدار خــیـمـۀ آل عـبـا شــونــد با راه و رسم عشق و جنون آشنا شوند اُمُّ البـنـین که چار یل بیقـریـنه داشت بانوی خانهای است که هم ایـلیـاییاند هم پـای تا به سر همگی مصطـفیایند عمریست دل به ساحتِ خورشید داده است تا روز حشر مکتب او مکتب علیست لب وا نکرد و دید که جان بر لب علیست بر سفرهای که داشت فقط آب و نان جو سر مـست بود از خـمِ اِیّاکَ نَـسْتَـعـین بیشک رسیده بود به سر منـزلِ یقـین با اینکه بعدِ روزِ دهم یک پسر نداشت آغـاز روضه بود نظر کردنش به آب شـرمـنده بود مثـل ابالفـضل از ربـاب هرچند مثل حضرت زینب صبور شد الحـق که جـایـگـاهِ عـلـی را شـنـاخـته در کــورۀ مـحـبـتِ مــولا گــداخــتــه ما تـشـنـهایم تـشـنۀ لـحـنِ حـمـاسیاش از راه دور، محو تماشای کربلا است دلواپسِ عـمـیقترین جای کربلا است این زن که خاک را به نظر کیمیا کند
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
شجاع و با ادب میخواست این زن بهترین باشد علی میخواست بانویش همان اُمُّ البنین باشد همان اُمُّ البنینی که جواهر سازِ تاریخ است برایِ زینتِ دستِ خـدا مثلِ نگیـن باشد علی در فکرِ فردا بود در فکرِ مباداها و قسمت بوده این: اُمُّ البنین، مردآفرین باشد خدیجه وار آرامش دهد پیغمبرِ خود را قــرارِ بیقـراریِ امیرالمـؤمـنیـن باشـد علی را دوست میدارد به زهرا عشق میوَرزد و باید خانۀ مولا برایش دِلـنـشیـن باشد ادب دارد خودش را فاطمه دیگر نمیخواند از این بانو نباید انتظاری غیر از این باشد ازاین بانو که هرلحظه به عبّاسِ خودش میگفت حسینِ فاطمه از نسلِ ختمُ المُرسلین باشد به او هَرگز برادر نه بگو آقا بگو مولا همیشه دست بر سینه، نگاهت بر زمین باشد و شاید مادرش روزی تو را فرزندِ خود خواند اگر جسمت کنارِ علقمه قطعُ الیمین باشد ببینی مادری قامت کمان آغوش وا کرده اگرچه از خجالت چشمهایت شرمگین باشد تو پایِ گریههای مادرش زهرا، بمان شاید که زهرا دستگیرت لحظههایِ واپسین باشد بیا فردایِ محشر پیشِ زهرا روسپیدم کن فدایِ قدّ و بالایت شود اُمُّ البـنین، باشد؟ ادب را شیر داد و شیرمردش را ادب داد و ادب یادِ عرب داد و از این پس نقطه چین باشد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
قـربـان بـانـویی که ذات اقـدسـی دارد دامان سبـزش تار و پودِ اطلـسی دارد چشمان خیس او شبیه کوهِ الماس است وقتی ادب را در خیال خود مجسم ساخت خشت شجاعت را گرفت و شکلِ آدم ساخت الحق خدا او را زنی مرد آفـرین نامید ای هـمسر پیـوند مولایم پس از زهـرا ای اوّلین سوگـند مـولایم پس از زهرا هفت آسمان را غرق شور و همهمه کردی تو عاشقانه پای عهد قـدسیات مانـدی قوم شیاطین را از این تصمیم رنجاندی وقتی نشانـدی رود را بر زانـوی دریا تـو یـاد دادی ذاکــر ذکــر خــدا بـاشـد تو یـاد دادی مـحـو ذات کـبـریـا بـاشـد وقتی عزیز فـاطمه با خـندهاش خـندید تو روز را پای علی شب کردهای بانو وقتی حسن تب کرده تو تب کردهای بانو زینب نگو زینب فقط غم داشت بانو جان آنجا که حسرت در دل رنجور سقا ماند وقتی اباالفضلاَت میان خصم تنها ماند آنجا شروع روضۀ سخـت اسارت شد با تازیانه رنگ هر رخـساره را بردند نامـردها حـتـی لـبـاس پـاره را بـردنـد با نیشخَند خود نمک بر زخمها میریخت آه از نهاد کودکان برخاست: آه از شام تـرس تـمام دخـتـران بیگـنـاه از شـام ای کاش یک لحظه، فقط یک بار، میشد بست زینب میان کـوچـهای پُر التـهـاب افتاد زینب میان دردهـایی بیحـسـاب افـتاد دخـتر ندارد تـابِ این بی حُـرمتی ها را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
بیقـرارم در نـظـرها سـوخـتـم هر دم از دست خـبرها سوخـتم خـسـتـهام، اُمُّ الـبـنـیـنـم، مـادرم هر شب از یـاد پـسرها سوختم آتــشـم زد آه جـانـســوز ربـاب پا به پـای مـحـتـضـرها سوختم یاد زهـرای عـلی هـسـتم ز بس بین کوچه، پـشت درها سوخـتم سـوخـتـم از شرم لبهای حـرم بـیـن امـا و اگــرهــا ســوخـتـم خوب میفهمم چه زجری بردهاند خـم شـدم، مثـل کـمرها سـوختم دسـت عــبـاس مـرا انـداخـتـنـد بر غـم بیبـال و پـرها سوخـتم سرو من را دست نامردی شکست من هم از رسم تـبـرها سوخـتم شب ز حال زینب و هر روز بر نیـزه و تـقـسـیم سـرها سـوخـتم خوشتر از این لحظهها جان دادن است بسکه با شـمع سحـرها سـوختم من شـنیدم که حـسینم تـشنه بود در غمش با این شررها سوختم جان فـدای کـشتۀ دور از وطن با هـمین زخـم جگـرها سوخـتم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
شوریده شد به محضر صبر تو تاب هم غبطه خورد به ساحت اشکت گلاب هم سر میگذاشت با جـبروتش دم غروب بـر شـانــۀ غــلام شـمــا آفــتــاب هــم دست بـریـدهٔ پـسـر تـو قـیـامـت اسـت ترسی نداشت با تو حساب و کتاب هم زهرا تو را به جای خودش برگزیده است دسـتت امـانـت اند هـمـه بـوتـراب هـم با نوحههای وَیلی علی شبلیت گریست بر داغ دوست، دشمن خانه خراب هم ای مـــادر شـهــیــد بــرای حــلالـیـت دنــبــال رد پــای تــو افــتــاده آب هـم حـرف حـلال کـردن عـبـاس را مـزن شرمـنده است از تو سکـینه، رباب هم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
موجی ز خون نگاه ترش را گرفته است هنگام گریه باز سـرش را گرفـته است خورشید در مجـاورت ماه خـفـتـه است شبهای غم زده سحرش را گرفته است امــروز هـــم بـــرای حــلالــیـت آمــده این چند روزه، بیشترش را گرفته است مردم عصای پیری این زن شکسته است دستش مدام اگر کـمرش را گرفته است یــاد عــطـش امـان دلـش را بــریــده و یک مشک آب از او پسرش را گرفته است هر جا رباب آمده از هـوش رفـته است گهواره دیـده و جگـرش را گرفته است دشمن خودش ز گریه کنان بساط اوست وقتی نـیـامـده خـبـرش را گـرفـته است هــر ســائـلـی بـه نـیـت عــبــاس آمــده دیدند زیر بـال و پـرش را گرفـته است هـاجر کـنــیـز دائـمـی ایـن حـریـم بـود این زن به قـدر کل کـریـمان کـریم بود
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
اُمُّ البـنـین دیگر پـسـر داری؟! نـداری! دور و بر خود شیر نر داری؟! نداری! یک آسـمان ماه و سـتاره داشـتی، حال در آسـمان خود قـمـر داری؟! نـداری! شـبهای مـهـتـابـی که راهـی بـقـیـعی غیر از دل خون، چشم تر داری؟! نداری! مثل حسین بن علی، بال و پرت ریخت عباس رفـته؛ بال و پر داری؟! نداری! بین مـسـیـر عـلـقـمـه تا کـف الـعـبـاس افتاد دسـتـانش، خـبـر داری؟! نـداری! آیا عـمود آهـنین روی سرش خـورد؟! جز این سوالی توی سر داری؟ نداری! سر را به نیزه میزد و با خنده میگفت زینب ببـین، دیگر تو سرداری نداری!
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
تویی تجـسـمِ روح ادب به روی زمین کـنارِ جلـوه نـوری همیـشه سایهنـشـین اگر به دست تو باشد، بهشت هم بیبی کنیز خـانهٔ مـولا شـوی به قـطعِ یـقـین نیازمـند تو هـسـتـیم، مثل تـشنه به آب ســلام مــادرِ دریـــا ســلام اُمِّ بــنــیـن فـدایِ خـانهٔ پُر مـهـر و شیر پـرور تو علی ست آنکه تو را در نسب کند تحسین به جـانِ باغ تو آتش زدند فـاطمه جان نشست بر همه گلهای تو، تبر به کمین برای امرِ تو پا در رکاب چون رفـتند نیامـدنـد مـدیـنـه دگـر، چـهـار نـگـیـن به پـایِ مـادر سـادات سـروِ تـو افـتـاد نداشت دست و به صورت رسید ماه جبین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها و مدح آن حضرت
ای بـه بـنـیــن تــو درود هـمـه فـاطـمـه یـا فـاطمــه یا فـاطـمـه بــاغ گــل یــاس سـلام عـلـیک مـــادر عـبــاس ســلام عـلیـک سـفـرۀ جـود و کرمت با حسین اذن دخـول حـرمـت یـا حـسـین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
آن کـنـیزم که در سرای علی همچو زهـرا شدم فـنای عـلی کــودکـانـی کـه پــرورانـیــدم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
چه عـزادار شدم! در دلـم افـتاده شـرر خبر آوردی و شد دلهره سوغاتِ سفر کاش میآمـدم و محـض تـسلّایِ رباب میزدم گریه کنان از غمِ ششماهه به سر میزدم بوسه بر آن پایِ پُـر از آبـله تا چـشمِ کم سویِ رقـیه نـشود تـیـره و تر خبر آوردی و تا مضطر و گریان گفتی: پاره شد مشک! فقط دست گرفتم به کمر علَم افـتاد زمین! آب به خـیـمه نرسید! آیة الکـرسیِ من کاش که میکـرد اثـر شدم از روی عـلی تا به ابـد شـرمـنده پس نـگـوئـید به من اُمّ بـنـین، اُمّ قـمـر نان خورِ سفـرۀ حـیدر شدم و با سختی ساخـتـم از پـسـرانـم هـمۀ عـمـر سپـر تا فـدایِ پـسر حـضرت زهـرا بـشـوند تا که در واقعه زینب نشود خون به جگر نگرانِ پـسرانم نـشدم!! وای بـشـیر… نگرانم! بگو از حالِ حسینم چه خبر؟!
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
زوج آدم، حـواى طـایـفـهای رکن خلقـت بـقاى طایـفـهای روز طـوفان متانت محضى یکتـنـه نـاخـداى طـایـفـهای در عفاف و حیا و حجب و وفا در ادب مـقـتـداى طـایـفـهای نه فـقـط تـکـیـهگـاه فرزندان نــقــطـه اتــکـاى طـایـفـهای لشگر غصه چون هجوم آرد جـانپـنـاهى بـراى طایفهایی عَـلَـم مـعـرفت به دوش شما نخل صاحب لواى طایـفهای فـاطـمـههـا شـهـیـده عشق و تـو شـهـیـده بـپـاى طایـفـهای جـان تو بـسـته بر بنیهـاشم سایهگـستر، هماى طایـفـهای گریه کردى فقط براى حسین گرچه صاحب عزاى طایفهای شد ز خـون بـنـیـن تو اثـبات مــادر مـردهــاى طـایـفـهای بـودى اُمُّ البـنین ولى اکـنـون بیبنـین در رثـاى طایـفـهای مانده دست تو کهـنه پیراهن وارث سـر جـداى طایـفـهای وارث مــادر مــدیــنــهای و مــادر کــربــلاى طـایـفـهای پــسـران تـو وقــف ثـــارالله واقـف نــیــنـواى طـایـفـهای در بـقـیـع زائـرى نـداری تو هاجـرى در مناى طایـفـهای مـــادر آب، مـــادر عـبــاس مـنـم آن آشــنــاى طـایـفـهای نَـسَـبَـم میرسـد به هـیـأتها به همان روضههای طایفهایی منـتـقـم کـاشکی که برگردى شاکى خـونبهـاى طایـفـهای تـویـی ذُخـر الائـمـّة النّجـباء مـنـتـهـاى دعـاى طـایـفـهای
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
ای هـمه عـالـم فـدای نـام تو اُمُّ البـنـین جـمـله صیـادان اسـیـر دام تو اُمُّ البنین هر چه دریا بود شد شرمنده از احسان تو قطره آبی خوش ندیده کام تو اُمُّ البنین دامنت اسلام پرور دست تو مردآفرین ماتم از مردی و این اسلام تو اُمُّ البنین صبر در لب تشنگی آموختی عباس را خـلق عـالم تـشـنهکامِ جـام تو اُمُّ البنین گر تویی نا مادری الگوی هر چه مادری رحمت حق بر تو و بر مام تو اُمُّ البنین همدمِ کـنعـانیان و هـمنـفـس با حیدری یـوسف زهـرا بود هـمگام تو اُمُّ البنین خویش تو آل نـبی و خاندانت حـیدری خویش و قـومم خادم اقوام تو اُمُّ البنین روز گریان یتـیمان شام گـریان حبیب خونفشان شد دل ز روز و شام تو اُمُّ البنین
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
خوب بود این دم آخـر پـسرانت بودند! شرزه شیـران جـگـردار جوانت بودند این زمین گیر شدن، علت خونین بالیست سر بالـین تو جـایِ پـسرانت خـالیست گفتن از بیکسیات حال بکاء میخواهد مادر داغِ جوان دیده، عـصا میخواهد چه بگویم!؟ که از این بغض، صدا میگیرد چه کسی گوشۀ تابوت تو را میگیرد؟ گفتنش نیز به جان، غصه و غم میریزد مادر از مرگ پسر، زود به هم میریزد مادر! این لحـظۀ آخر کمی از ماه بگو از قـد و قـامت آن دلـبـر دلـخـواه بگـو روضه مشک بخوان پشت سرت گریه کنیم یک دلِ سیـر برای قـمـرت گریه کـنیم روضۀ مشک بخوان، روضۀ گودال نخوان هرچه خواندی فقط از معجر و خلخال نخوان! خوب شد کـربـبـلا را تو ندیـدی مـادر خـنـدۀ حـرمـلـههـا را تو نـدیـدی مـادر خوب شد شـام بـلا را تو نـدیـدی مادر داخـل طشت طـلا را تو نـدیـدی مـادر کوهی از غـم به سرِ شـانۀ زینب دیدند دخـتــرت را مـلاءعـام مـعـذّب دیـدنـد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
ببین باید چه دریایی از ایمان و یقین باشی که همراه امیری، چون امیرالمومنین باشی ببین باید چقدر احساس باشد در دل شیرت که در بین زنان، تنها تو عباس آفرین باشی شجاعت را، شرافت را، بلاغت را، ولایت را خدا، یک جا به تو بخشید، تا اُمّ البنین باشی همه عالم، پسر دارند، تو قرص قمر داری مگر بینور میشد، مادر زیباترین باشی؟ مگر بینور میشد، در دل خورشید بنشینی؟ تمام عمر با عباس و زینب همنشین باشی گرفتی دستِ ماهی را که از ما دست میگیرد رسیدی، باغـبـانِ غـیرتٌ للعالـمین باشی رسیدند و فقط پرسیدی از زینب: حسینم کو؟ تویی اُمّ الادب؛ آری! تو باید اینچنین باشی پسرهای تو را کشتند، اما اِرباً اِرباً، نه! نبودی شاهد تکرار اکبر، بر زمین باشی هوای پر کشیدن سوی حق داری و حق داری پس از کرببلا سخت است که اُمُّ البنین باشی
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها و مدح حضرت عباس
با اینکه بعد از مصطفی بابای دنیاست با اینکه شـاهـدهـاش میدانـند مولاست از صبح پای نخل و شب با چاه تنهاست بیتاب عاشوراست یعنی فکـر فرداست وقتی حـسین انـدیـشۀ یـعـسوب دین شد قـرعـه به نـام حـضرت امُّ الـبـنـیـن شد حق پهلوانی در خور پیکار میخواست جنگ آوری که حیدر کرار میخواست دلدار دلـبـرها سـپاهش یار میخـواست یعنی امیر عشق پرچـمـدار میخواست زهرا دعا کرد و عـلی حاجـت روا شد در قـصه پـای حـضـرت عـباس وا شد اول به قلب کـودکـش تـفـسـیر آمـوخت در سجدههایش نـالـۀ شبـگـیـر آمـوخت کم کم به چـشم نـافـذش تـاثـیـر آموخت آخر به دستش کار با شـمـشیر آموخت این دستها بـا دسـت عـالـم فـرق دارد عــشـق حـسـیـن آدم بـه آدم فـرق دارد از کـودکـی مـولا صـدا مـیکـرد او را هر لحـظه و هـرجا صدا میکرد او را خم مـیشـد و آقـا صـدا مـیکـرد او را در خـلـوتـش لـیـلا صـدا میکرد او را مجنون که باشی غیر از این کاری نداری جز شوق لیـلا منطقی داری؟...نداری! محراب دلخـون بود، شاه لا فـتی رفت شهر کرامت زیرو رو شد، مجتبی رفت شمـشیر شک در سیـنهها تا انـتها رفت پس دست حـق سمت امـام کـربلا رفت خورشید رفت و غـم به قـلب ماه افـتاد عــبـاس هــمــراه امــامـش راه افــتــاد آواره و مجـنون صحـرای حسین است تشنهست با این حال سقای حسین است عمریست میداند که دل جای حسین است راه ظـهـور از رد پـاهای حسـین است قربان چـشـمانی که در توفـان بصیرند این چـشـمها، این دستها خـیـر کـثـیرند قامت بـلـنـد کـاروان صـاحـب لـوا شـد در راه پـیـش کـودکان صـد بـار تـا شد همـبازی و هـمـراه دخـتـربـچـههـا شـد در اوج بازی بر زمـین افـتاد و پـا شد لبـخـنـد کـودک هـا به افـتـادن مـیارزد این منطق عشق است: جان دادن میارزد نقطه سر خط، شب شده؛ شش ماهه خواب است تاریک شد خـیـمه؛ زمان انتخاب است چشمان مؤمن سمت چشم ماهتاب است او دست بر سینه ست، او پا در رکاب است عبـاس مــانـد و اقـتــدا کـردنـد یــاران از پیـش، جـانهـا را فـدا کـردنـد یـاران فردا شد و شد آنچه شد؛ خورشید تنهاست تنها که نه؛ با ماه خود غرق تماشاست غرق تـماشای عـلیها بین صحـراست آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست پس آبـرویش را به روی دوش انداخت او که یمین میباخت اما دین نمیباخت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
بــنــویــسـیـد بـه دیــوان ابـاعـبـدالـلـه بـنـویــســیـد بـه ایـــوان ابـاعــبـدالـلـه و ابـاالـفـضـل بـود جـان ابـاعـبـدالـلـه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
مـویـم که سـفـیـد فـدای سـرت حـسین عـباس من فـدای عـلـی اکبرت حسین گفتم سکینه جان، عمویت را حلال کن شرمندهام هنوز هم از دخـترت حسین
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
بس که عشق آکنده در جانِ تو یا امّالبنین عقل یکسر گشته حـیرانِ تو یا امّالبنین دامنت گر مهدِ عشقِ حضرتِ مَه میشود چونکه دریائیست دامانِ تو یا امّالبـنـین ساقیِ گـلهای زهـرا میشود در کـربلا آنکه دارد شوقِ چـشـمانِ تو یا امّالبنین آسمانت با ستاره شب به شب آذین شود مـاه مـهـمـانِ شـبـسـتانِ تو یا امّالبـنـیـن بالهای زخمیِ عـباس در پروازِ توست بوسـه گاهش مهـرِ دستانِ تو یا امّالبنین آسمانِ کربلا خالی ز تصویرِ تو نیست هر نگاهـش زخـمِ پنـهانِ تو یا امّالبنین روضۀ گلهای تو تسکینِ قلبِ کربلاست مَشک پُر از اشکِ مژگانِ تو یا امّالبنین تا ابـد دامـانِ دریـایت سـتـایش میشود تا ابـد سـرسـبـز پـیـمانِ تو یـا امّالبنـین واژۀ نامادری در شأن و عنوانِ تو نیست هر چه مادر پس به قربانِ تو یا امّالبنین
: امتیاز
|